امروز صبح رفته بودم پیش آقای خندان تا جغجغه‌های چوبی را که چند هفته پیش سفارش داده بودم، تحویل بگیرم. کارگاهش خیلی باصفاست. خودش هم. وارد که می‌شوم باید مراقب باشم چادرم به میز و دیوار و قفسه‌ها نخورد. گرد چوب و خاک روی همه چیز نشسته. آن‌قدر آرام و شمرده حرف می‌زند که می‌توانم جملاتش را یادداشت‌برداری کنم.

جغجغه‌ها را تک‌ تک گذاشته بود توی زیپ‌کیپ‌های پلاستیکی و آویزان کرده بود به قفسه‌ی فلزی کارگاه. خیلی خوشگل شده بودند. غیر از سفارشی‌های خودم چند مدل اضافه هم برای نمونه زده بود. گفت هر کدام را می‌خواهی بردار. گفتم همه را می‌برم، فقط این‌که اسم چوب‌ها را برایم بگویید که بدانم به مشتری چه بگویم و نکته‌ی دیگر این‌که هر چه چوب‌ها یک‌دست‌تر و بی‌نقش‌تر باشند برای مشتری‌های من خوشایندترند. بعد ادامه دادم کسی که مخاطب حرفه‌ای کار چوب نیست، ترجیح می‌دهد چوب، سفید و ساده و بدون گره و نقش و نگار باشد. طوری حرف می‌زدم که انگار خودم چوب‌شناسم! ولی در واقع خودم هم چوب‌های یکدست را بیشتر دوست داشتم، مخصوصا که چوب دو تا از جغجغه‌ها واقعا زشت بود. پناه بر خدا. حتی اسمش هم زشت بود. «چنارِ پَرمگسی». که البته خیلی هم برازنده‌اش بود. تمام سطح چوب پوشیده از خطوطی شبیه بال مگس بود. ولی برداشتم‌شان. شاید توی مشتری‌هایم مخاطب چوب‌شناسی داشته باشم که عاشق چنار پَرمگسی باشد! خدا همه طور بنده‌ای دارد.


برچسب‌ها:
کسب و کار
+ تاريخ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۱ساعت 20 نويسنده : زینب‌سادات |