وقتی خانمی بخواد بچهی کوچکش رو بگذاره خونه و بره جایی، فقط خدا و خانمهای دیگه میدونند که چه قدررررر باید با آدم و عالَم هماهنگ کنه. از چند ساعت/روز قبل باید همهی کائنات رو خبر کرده باشه. حالا اگه شانس بیاره و همهچی درست پیش بره اونوقت میتونه بره به برنامهش برسه.(مثلا خود من دقیقا شانس آوردم. چون اگر قبل از رفتنم فاطمهحورا خوابش میبرد نمیتونستم بفرستمش پیش عمهش که از دو روز قبل خبر داشت من امروز قراره برم مراسم و هماهنگ بودیم با هم! )
_
و خب تصور کنید یه آقا بخواد بره جایی. خیلی که اهل اطلاع دادن به خانواده باشه زنگ میزنه میگه من دارم میرم فلان جا، خدافظ، تق.
.
حالا ببینید بیش از هفتصد نفر خانم چه طور این هماهنگیها رو ایجاد کردند که بتونن در یک روز و ساعت خاص، توی ورزشگاه شهید هاشمی اهواز بدون بچه برای مجلس عزای اباعبدالله حاضر بشن.
البته بچه هم بود. نه که نبود. ولی خیلیییی کم بودند. اونها هم دیگه حتما کائنات نتونسته این حجم از همکاری و هماهنگی رو با مادرهاشون داشته باشه، نه که اون خانمها نخواسته باشند یا تلاش نکرده باشند.
_
اولین گزینهتون حذف خانمها نباشه. همونطور که به فکر مجالس مردانه هستید به فکر مجالس زنانه هم باشید. همین خانمی که زنگ میزنید میگید دارم میرم هیات شب دیر میام.. تَق، دل داره. دلش هم امام حسین داره. امام حسینش هم با زن و بچه رفت کربلا...
_
السلام علیک یا عزیز الزهرا🖤
_
هشتم/محرم/هزار و چهارصد و کرونا
هفتم/شهریور/هزار و سیصد و کرونا
ظاهرا حسینیهی نزدیک خونه، امسال برنامهای نداره. هیچ صدایی ازش شنیده نمیشه.
دیشب صدای نوحه و روضه به گوشم خورد. پنجرهی آشپزخونه رو باز کردم. صدا دورتر از این بود که صدای حسینیه باشه. بدو بدو آماده شدم، چادر فاطمهحورای سه ساله رو سرش کردم، کلید برداشتم و رفتیم پایین. منبع صدا رو پیدا کردم. چند صدمتر دورتر از خونه، یک نفر میخوند و چند نفر سینه میزدند و باد صداشون رو رسونده بود به خونهی ما.
خیلی غمانگیز بود. چهارراهی که هر سال این موقع، چهار طرفش جای سوزن انداختن نبود، حالا فقط یک محفل کوچک غریبانهی بیست سی نفره...
...
آقا جان الحمدللّه رزق روز دوم رو گرفتیم. ببینیم این محرم قراره چهطور عزا بگیریم براتون، با کدوم صدا به کدوم طرف بدویم دنبال روضههاتون...
.
.
.
سوم/محرم/ هزار و چهارصد و کرونا
دوم/شهریور/ هزار و سیصد و کرونا
پ نون : حسینیه نزدیک خونه هم مراسم داره. دو شب بعد فاطمهحورا گفت بریم اونجا دوباره سینه بزنیم. اومدیم پایین دیدیم حسینیهی خودمون صندلی چیدن و یه برنامهی خیلی کوچولو گرفتن🖤