اتاق تاریکه. سرم درد می‌کنه و اومدم که بخوابم شاید بهتر بشم. توی تاریکی یوسف میاد یه تیکه کلوچه از توی پاکت درمیاره و بهم میده. بوی وانیل و الکل با هم می‌زنه زیر دماغم. میگم چیه چی خریدی؟ میگه نخریدم مسجد دادن.
.
.
چند شبه دوباره داره میره مسجد. می‌گه همه ماسک می‌زنن و با فاصله نماز می‌خونیم. نگرانم درست رعایت نکنن ولی تا کی قراره دست و پاش رو ببندم؟ تا کی قراره با این ویروس زندگی کنیم؟ چند روز دیگه؟ چند ماه دیگه ؟ چند سال دیگه؟
.
.
بیست/ مرداد/ هزار و سیصد و کرونا

+ تاريخ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ساعت 5 نويسنده : زینب‌سادات |